روزهای تنهایی

 

 

بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.
مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.
او نوشته بود :...

ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:57 توسط nafas| |

 

دلم تنگ است این شبها، یقین دارم که می دانی



صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی



شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین



بیا ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی

 

نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:38 توسط nafas| |


Power By: LoxBlog.Com